غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟
گارسون : آره
می گه : دونش بدین نمیره!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
حیف نون می ره هتل. صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: از ساعت ۷ الی ۱۱ صبحانه… از ساعت ۱۱ الی ۵ ناهار و از ساعت ۵ الی ۱۱ شب شام سرو می شود…
پیش خودش می گه : پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
معلم : نام پدرت چیست؟
دانش آموز : پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
اولی : من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.
دومی : پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟
اولی : برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.
اولی فریاد می زد : بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت : هرچی اون می گه منم دارم!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
از خسیسی پرسیدند : تو در دنیا چه آرزویی داری؟
گفت : آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
یکی از قبایل آدم خوار مرد کله تاسی را دستگیر می کنند و نزد رئیس خود می برند و از رئیس می پرسند با این مرد تاس چه کنیم؟ رئیس می گوید: از او تاس کباب درست کنید!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
معلم : می تونی بگی چرا فلامینگو یک پاش رو بالا نگه میداره؟
شاگرد : چون اگر دوتاش رو بالا نگهداره ، می افته!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
به یک حلزون میگن یک دروغ شاخدار بگو.
حلزونه میگه : دویدم و دویدم ، سر کوهی رسیدم!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
معلم : چرا مردمان نخستین روی دیوار غار نقاشی می کردن؟
شاگرد: چون خواندن و نوشتن بلد نبودند!
… لطیفه هایی برای کودک دلبند شما …
قاضی به دزد میگه : خجالت نمی کشی، این دومین باره که اومدی دادگاه.
دزد به قاضی میگه : شما که باید بیشتر خجالت بکشین که هر روز این جا هستین!
نظرات شما عزیزان: